سلام سارا جان قربونت برم مرسی که برام وقت گذاشتی
سارا جان حرفهایی که زدی گفتنش راحته ....من خودم بیشتراز برادر شوهرموابسته شدم عاشقش شدم من فقط وقتی میتونم بهش بی اعتنایی کنم که شوهرم بیشتراز اون بهم توجه کنه
شوهرم بیشتراز اون منو شیفه خودش کنه وقتی من روزی دوازده پونزده ساعت تنهام وقتی شوهرم همه زندگیش شده کار وقتی از لخاظ جنسی باید خودمو سرکوب کنم حسامو سرکوب کنم .....وقتی از لحاظ خواسته هام باید خودمو همه خواسته هامو فراموش کنم وفقط به گفته شوهرم باید کنار بیام ولی من نمیتونم هزار بار به خودشم گفتم من بدون عشق بدون دوست داشتن میمیرم ولی کو گوش شنوا فقط میگه کنار بیا عادت کن همین
من عذاب وجدان داره منو میکشه دارم خودمو با این کار داغون میکنم میدونم اگه برادر شوهرم بخواد یه روزی زن بیاره من داغون میشم من زندگیم میشه جهنم .......
سارا برادر شوهرم کارایی میکنه که شوهرم عیچ وقت انجام نداده
اما من بخدا شوهرمو دوست دارم وقتی برادر شوهرم منو میبوسه بقرآن آرزوی مرگ میکنم که الان باید شوهر خودم اینجوری دوسم داشت
من حتی نه میتونم برم پیش روانکاو ومشاور نه میتونم طلاق بگیرم چون تو خانواده هامون هیچ کی نمیدونه که منو شوهرم چقدر از هم دوریم فقط برادر شوهرم میدونه
حتی اگر خانواده ها بدونن هیچ کمکی به درست شدن زندگیم نمیکنن جز اینکه داغومترش کنن
ومن موندم اینهمه دوری از خدا دوری از پسرم که من تنها امیدشم وابستمه وقتی دستامو میگیره شرمنده ش میشم ولی بخدا منم نیاز دارم چه کنم با اینهمه نیاز
کارایی که گفتی نیاز داره که همسرم پیشم باشه تا بتونم به برادر شوهرم بی توجهی کنم